بیـار آن جام خوش دم را 

که گردن می زند غـــــم را

‏دلی دارم که از تنگی در او جز غم نمی‌گنجد

‏غمی دارم ز دلتنگی که در عالم نمی‌گنجد...

مایه ی خوشدلی 

آن جاست

که دلدار آن جاست....


دل دادم و بد کردم

 یک درد به صد کردم

وین جرم چو خود کردم

 با خود چه توانم کرد!؟


بعد از این رحم مکن بر دل دیوانهٔ ما

بفرست آنچه غمت هست به غمخانهٔ ما...